To my 30th



از آخرین باری که اینجا نوشتم ۶ ماه میگذره و با خوندن چار تا پست قبلی فکر کردم چه خوب، که اولین باره راضیم و دلم نمیخواد واسه بازم نوشتن نوشته های قبلیم رو پاک کنم.

منی که الآن اینجام سه ماه داخلی رو پشت سر گذروندم و مث این زخم و زیل و تیر خورده های تو فیلما جا خوش کردم تو ذهن خودم. تو نوشته های قبلیم از سخت بودن جراحی و روان نوشته بودم و چه میدونستم چی پیش رومه؟:))

حالا دارم فکر میکنم که واسه بار هزارم این رو تجربه کردم و با تموم حرفایی که تو همین مورد و راجب کنکور و دانشگاه به داداشه میگم پس چرا خودم لحاظش نمیکنم؟ که باید قبول کنم همیشه سخت تراشو قراره از سر بگذرونم و زنده بیرون بیام پس حالا میتونم کمتر سخت بگیرم و کمتر خودمو اذیت کنم.

خوشالم که خیلی حالم با اون موقعا فرقی نکرده، بیس حالم یعنی. یچیزایی فرق کرده مث کمی بی انگیزه تر شدن، بی برنامه تر شدن، اما غصه دار تر نشدم:)

دو تا هدفی که نسبتا شروعشون کردم لاغر شدن و زبان خوندنه که اولی رو تا وسطا پیش اومدم و دومی رو هم شروع کردم گرچه هزار ساله باهاش فاصله افتاده ازم.

دیروز تو کانالا از این که حس میکنیم زندگی مون چون اینجاییم داره از دست میره و دیگه زندگی نمیکنیم نوشته بودن و دیدم که چقدر درسته، که چقدر همین فکر ِ من که حالا دارم زندگی نمیکنم پس چرا واسش کاری کنم؟ منو عقب و ثابت نگه داشته، باید دور شم ازش و باز حرکت کنم. باز برنامه دار شم.

مامان نیست و یه هفته نشده هنوز، احتمالا دو ماه این شکلی قراره بگذرونیم و داره کمی اذیت کننده میشه:)) دوست نداشتنیه اوضاع ولی خب ادمیزاد هر چیزی رو از سر میگذرونه و یکی از چیزایی که ذوقم رو بی می انگیزه کلاس رقص پیش روعه.

کارای زیادی پیش روعه و من آدم نوشتنم برخلاف چیزی که زمان کنکور راجب خودم فکر میکردم. حالا هم گمونم فرصت خوبی باشه واسه یه استارت کوچولو زدن و چقدر خوبه که خودم رو دارم بیشتر میشناسم و انتظارای بیجام کمتر شده ازم.


سر فشار تختای دو برابر بقیه م و مریضایی که تند تند عوض میشدن و تو جو سنگین و ترسناک اتندا باید واسشون شرح حال و نوت بذاری و سر جو متشنج بین هم لاینیام تو این بخش و خب احتمالنم یه مقدار پی ام اسی، با اخمو ترین قیافه تند تند را میرفتم و بین این را رفتنام رسیدم به دسشویی و زدم زیر گریه، اتفاقی که تو پنج سال تا بحال نیافتاده بود. چقدر دارن سخت میگذرن این روزا و خوبیش به اینه که فعلا دو روز ازش دورم، البته کلاس هشت صبح فردا رو فاکتور میگیرم. برام سواله دکتری که روان پزشکه و باید حواسش تو این موارد جمع تر باشه، چی انسانیتش رو کم میکنه و سمت حیوانیت سوقش میده که انقدر بی قاعده بخشی رو واسه بقیه جهنم میکنه، که انقدر بی قاعده با مریضاش و اطرافیان ِ غیر دانشجو هم زننده ترین رفتار رو داره.

اگه تا به حال واسه اسم و سطح دانشگاه بود که میخواستم شهرای بزرگ تر باشم حالا دلیلای منطقی تر و بهتری دارم که محکم ترم میکنن واسه این کار، که لااقل شان خود دانشجوم حفظ بشه. که واقعا که فقط خود آدم میتونه خودش رو نجات بده.

حالا عصر آروم و سرد و تاریک چهارشنبه ست و دو روز ِ پیش رو که دلم میخواد فکر کنم هیچ وقت سر نمیاد.



"دیدم جلو آینه شبیه تصویری از گم تو ذهنم نشسم!
موهای گوجه ای، تی ش"

صبح چند روز قبل نوت گوشی رو باز کردم، شروع کردم به نوشتن تا این که چشمم به ساعت خورد و مجبور بودم تا همینقدر باقی بذارم و بدو بدو به آماده شدن و سر ساعت رسیدنم برسم.

قرار بود اینجوری ادامه پیدا کنه، موهای گوجه ای، تی شرت گشاد که یقه ش یه وری کج شده، صورتی که هیچ سیاهی دور چشمی و رژ ِ رنگ و رو رفته ای نداره و ماگ قهوه تو دستم که آسه آسه ازش میخوردم و لود میشدم.

همیشه این تصویر تو عکسا و فیلما برام جذاب و بُلد بود و حالا یهو به خودم اومده بودم دقیقا وسط همون تصویر ِ ساده.

همه چیز از همینجا شروع شد، وقتی به مبدا اتفاقا و فکرای الآنم فکر میکنم همون دختر میاد جلو چشمم و چه تصویر قوی ای هم واسه مبدا ِ همه چی شدن:))

اومدم بنویسم حالم خوبه واسه همه ی ساختارای جدید ِ تو ذهنم، حالم خوبه که یهو دنیام داره چن لول بالا تر و بزرگونه تر میشه و واسه داشتن همه چیزای تو ذهنم باید ازشون نوت بنویسم تا که یادم نرن(ینی زیاد و مهم شدن که نوت لازمن).

حالم خوبه و میخوام که ادامه ش بدم، یکی از دلیلای گنده ی حال خوبم عوض شدن ۱۸۰ درجه ی بی صبر بودنم بود، که نتیجه ی هر کاریو تو سریع ترین زمان ِ ممکن که عملا غیر ممکن بود میخواستم و حالا میدونم باید براش صبر کنم و خوب پِی بذارم، انقدر خوب که حتی مو هم لای درزش نره.

فردا امتحان بهداشت دارم، قرار بود هتل باشه ولی خب شاید همین باعث شد بی برنامه ترین ماه ممکنمو داشته باشم. مزه هم نداد، کلاساش همه بی مزه بودن. البته دو تا نقطه ی خیلی پررنگ داشت که شدیدا م میکنه و جبران تموم بی برنامگیاشه، حتی جبران یه نمره ی از پیش دست رفته ی بهداشتم و حتی جبران نمره ی کمی که احتمالا قراره بگیرم چون فرصت خوندن نداشتم و راستش بعد ترا هم تو جو نبودم. شما فک کن بخشای سختو با ۱۸ بگذرونی و وقتی برسی به بهداشت ۱۴،۱۵ باشه، حالا امیدوارم همینم بتونم بگیرم:))

خوشالم از برگشتن به جو اینجا و چقدر دوست ترش دارم♡

از نوشته های پارسال ِ همینجام مسافرت خواستن بیشتر به چشم میومد که نوشته بودم به ۵ روزه شم راضیم:)) که خب تبدیل شد به ۱۶ روز ِ خیلی قشنگ که هم خوش گذشت و هم شروع ِ یه چیز عجیب بود.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روزهـــ...ـا ایران هولوگرام شرکت واسط پستی پایگان زالو neveshtehaye roozaneye man انجام تمام پروژه های دانشجویی و چاپ کتاب و ترجمه و تایپ دفتر کار روانشناسی کورش اعظم قاسم زاده اخبار و اطلاعات آموزش غیرحضوری